جدول جو
جدول جو

معنی شهر نو - جستجوی لغت در جدول جو

شهر نو
(شَ رِ نَ)
یکی از دهستانهای تابع طیبات مشهد است و نفوس آن در حدود 23046 تن است. قرای عمده دهستان عبارتند از گندم شاد با 822 تن سکنه و کردیان با 1021 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
قصبۀ مرکز بلوک بالاولایت باخرز از ولایت باخرز و خواف خراسان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهبانو
تصویر شهبانو
(دخترانه)
شاه بانو ملکه، همسر شاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهرنوش
تصویر شهرنوش
(دخترانه و پسرانه)
شیرینی شهر، مرکب از شهر+ نوش (عسل) یا نوش از مصدر نوشیدن (نیوشیدن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهربانو
تصویر شهربانو
(دخترانه)
شه بانو (همسر شاه)، ملکه، بانوی شهر، نام یکی از دختران یزدگرد پادشاه ساسانی و همسر امام حسین (ع) و مادر امام سجاد (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهبانو
تصویر شهبانو
بانوی شاه، ملکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهربند
تصویر شهربند
بارو و حصار شهر، دیوار دور شهر، زندان، زندانی، کسی که در محاصره باشد، برای مثال حصار فلک برکشیدی بلند / در او کردی اندیشه را شهربند (نظامی۵ - ۷۴۴)، درون دلت شهربند است راز / نگر تا نبیند در شهر باز (سعدی۱ - ۱۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهربانو
تصویر شهربانو
بانوی شهر، بانوی بزرگ، ملکه
فرهنگ فارسی عمید
(شَ رَ کِ نَ / نُو)
نام دره ای است که آب جرجان از جبال اسند مازندران برخاسته و از راه این دره به جرجان رسیده و ببحر خزر میریزد. (از نزهه القلوب ص 214)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ کِ نَ / نُو)
عوفی نویسد کبودجامه قبیله ای بودند ساکن بین استرآباد و خوارزم و شهری داشتند بنام ’شهر نو’ یا ’شهرک نو’ که خرابه های آن هنوز در سرزمین گوکلان دیده میشود. امیر تیمور در سال 793 هجری قمری از گرگان به سملقان از راه شهر نو و حور حاباد تاخت. (از ترجمه سفرنامۀ مازندران رابینو ص 217، 218)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ / نُو)
نو به شهر درآمده. تازه به شهر آمده. غریب. (مهذب الاسماء). نودرشهر. شهرغریب
لغت نامه دهخدا
باروری شهر حصار شهر دیوار دور شهر، زندان، زندانی محبوس، کسی که در محاصره افتاده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
شهربانو ملکه. توضیح طبق فرمان محمد رضا شاه پهلوی (1340 ه. ش) ملکه ایران بلقب فوق خوانده شد
فرهنگ لغت هوشیار
زر و سیم رایج و سره: نقره ما اگر چه شهر رواست پیش نقاد رای او شد رد 0 (شرف شفروه رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهبانو
تصویر شهبانو
((شَ))
ملکه، همسر شاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
((شَ وَ))
کسی که در شهر زندگی می کند، اهل یک شهر یا یک کشور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهربند
تصویر شهربند
((~. بَ))
دیوار دور شهر، زندان، زندانی، کسی که در محاصره افتاده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهبانو
تصویر شهبانو
ملکه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
Citizen
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
citoyen
دیکشنری فارسی به فرانسوی
چوب درخت شمشاد
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
市民
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
אזרח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
시민
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
warga negara
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
नागरिक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
burger
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
громадянин
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
ciudadano
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
cittadino
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
cidadão
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
公民
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
obywatel
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
Bürger
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
гражданин
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شهروند
تصویر شهروند
vatandaş
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی